جدول جو
جدول جو

معنی نان زرین - جستجوی لغت در جدول جو

نان زرین
(نِ زَرْ ری)
کنایه از آفتاب عالمتاب. (برهان قاطع) (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چای زرین
تصویر چای زرین
نوعی چای با پرهای درشت و زرد رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناف زمین
تصویر ناف زمین
کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف ارض، ناف زنی، ناف عالم
فرهنگ فارسی عمید
(خِ زَرْ ری)
کنایه از قلم زردرنگ نویسندگی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ گِ رِ تَ)
بریدن و قطعه قطعه کردن نان، روزی و معاش کسی را قطع کردن.
- نان کسی را بریدن، ممر معاش او را مسدود کردن. وسیلۀ اعاشه را از او گرفتن. او را از نان انداختن
لغت نامه دهخدا
(نَ لِ زَرْ ری)
نعلی که از طلا ساخته باشند.
- نعل زرین بر اسب زدن، کنایه از کمال نمودن. (آنندراج از اسکندرنامۀ بری). کنایه از توانگری و ثروتمندی است
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ جِ زَرْ ری)
کنایه از آفتاب است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ زَرْ ری)
کنایه از ساغر می. (شرح دیوان خاقانی) :
طاس زرین کش آفتاب آسا
کآفتاب است طاس پرچم صبح.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ج زَرْ ر)
افسری از زر. تاج ساخته شده از طلا، کنایه است از شعلۀ شمع و چراغ و غیره:
تا نبود این تاج زرین بر سرش استوده بود
شمع افتاد از هوای سر فرازی درگداز.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ زَرْ ری)
کنایه از ماه نو است که به عربی هلال گویند. (برهان). زورق سیمین
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَرْ ری)
آفتاب، ستارگان، فلک هشتم. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ملقط، (سامی)، ابزاری که بدان نان از تنور بیرون میکشند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نان بریدن
تصویر نان بریدن
بریدن نان وبقطعات تقسیم کردن آن، جیره ومواجب کسی راقطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
درآمد داشتن نفع کردن: این خانه ای که برای فلان کس ساختم روی هم ده هزار تومان برایم نان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان چین
تصویر نان چین
آلتی که بوسیله آن نان را از تنوربیرون آورند
فرهنگ لغت هوشیار
عمل بریدن نان وقطعه قطعه کردن آن. یاکارد نان بری. کاردی که بوسیله آن نان رابقطعات تقسیم کنند، قطع جیره ومواجب کسی
فرهنگ لغت هوشیار
ابزار فلزی شبیه بیلچه که با آن عسل را از کندو خارج کنند یا
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که سد جوع دیگران گردد، کسی که نان بری کند
فرهنگ گویش مازندرانی